«بازار مالی» (Financial Market) یک فضای فیزیکی یا پلتفرم مجازی است که در آن امکان خرید و فروش سهام، کالا یا سایر دارایی‌های ارزشمند فراهم شده است. ماهیتِ چیزی که بین خریدارها و فروشنده‌ها جابه‌جا می‌شود و چگونگی انجام آن، نوع بازار مالی را مشخص می‌کند.
دیدگاه خرید یا فروش یک معامله گر در بازار مالی بر اساس معیارهای متفاوتی میتواند صوررت بگیرد، اما موضوعی که در بالاترین درجه ی اهمیت قرار دارد روش های تشخیص جهت قیمت یا موضوعی در خارج از معامله گر نیست و این خطایی است که به سبب درونیات و ذهنیت های خام و اشتباه از هر شخص سر میزند...

«مقوله ی "روانشناسی و ساختار درونی هر معامله گر" تضمین کننده ی موفقیت یا شکست یک تریدر در بازارهای مالی خواهد بود.»
حتما بارها برای شما هم اتفاق افتاده که با موقعیتی نامناسب برای ورود در مارکت رو به رو هستید اما "بی اختیار" وارد آن پوزیشن غلط می شوید!
یا پوزیشنی صحیح باز کرده اید اما قیمت یک سوم مسیر تارگت شما را طی نکرده و شما "بی اختیار" آن پوزیشن را کلوز می کنید!
یا حتی با موقعیت خریدی رو به رو می شوید ولی در کمال تعجب"بی اختیار" پوزیشن سل باز می کنید!
و هزاران مورد که هرچه در مورد آنها فکر کنیم جوابی در بیرون از خودمان برایشان پیدا نمی کنیم...!
چنین اتفاقاتی بسیار بسیار زیاد در زندگی افراد (چه داخل مارکت و چه در خارج از مارکت) رخ میدهد و موجب آزار و اذیت شخص و شکست های پی در پی می شود، اما از آنجایی که این اتفاقات بسیار تکرار پذیر هستن، کسی به چشم یک باگ رفتاری یا یک خطا در جریان مسیر آگاهی نگاه نمی کند و همگان آن را بعنوان بخش جدانشدنی از خویش پذیرفته اند...!

پس باتوجه به صحبت های مطرح شده به خوبی میتوانیم متوجه شویم که ضعف در مدیریت نظام درونی مان یعنی ضعف در زندگی، یعنی ضعف در سیستم معامله گری؛ یعنی ضعف در فرآیند انجام هرکار درستی که تصمیم بر اجرای آن داریم...

یکی از فاکتورهای بسیار مهم برای موفق شدن در هرکاری داشتن پلن حرکتی مناسب برای آن است و مهمترین مقوله در چیدمان یک نقشه ی راه خوب اولویت بندی مناسب است و باید بدانیم که در مسیر تبدیل شدن به یک معامله گر حرفه ای اولویت اول با "روانشناسی" می باشد...

سوالی که در این بخش مطرح می شود این است که چگونه ضعف در مدیریت نظام درونی ما می تواند خطایی در تصمیم گیری درست ما یا خللی در سیستم تصمیم گیری ما ایجاد کند؟!
برای پاسخ به این سوال لازم است تا کمی با ساختار مغز انسان آشنایی پیدا کنیم.

مغز انسان از دو نوع سلول تشکیل شده است: سلول‌های عصبی (nerve cells) (نورون‌ها) و سلول‌های گلیا که موضوع صحبت ما مرتبط با سلول های عصبی مغز است.

مغز انسان از میلیاردها سلول عصبی به نام نورون تشکیل شده است. اتصالات بین نورون‌ها پیام‌های الکتریکی و شیمیایی را قادر می‌سازند که از یک نورون به نورون بعدی در مغز منتقل شوند، فرآیندی که زیربنای عملکردهای حسی اساسی است و برای یادگیری، حافظه و شکل گیری فکر و "تصمیم گیری" و سایر فعالیت‌های شناختی حیاتی است.
نورون ها اطلاعات را از طریق سیگنال‌های الکتریکی و شیمیایی منتقل می‌کنند.
سعی کنید سیم کشی برق خانه خود را به تصویر بکشید. یک مدار الکتریکی از سیم‌های متعددی تشکیل شده است که به‌ گونه‌ای به هم وصل شده‌اند که وقتی یک کلید روشن می‌شود، یک لامپ نیز روشن می‌شود.
نورونی که برانگیخته است، انرژی خود را به نورون‌های مجاور خود منتقل می‌کند. نورون‌ها انرژی یا «پیغام» خود را از طریق یک شکاف کوچک(مسیر ارتباطی) به نام "سیناپس" به یکدیگر منتقل می‌کنند.

زمانیکه پیام خاصی از یک نورون به نورون دیگر منتقل و یک مسیر عصبی در مغز ما شکل میگیرد، این راه ارتباطی دیگر از بین نخواهد رفت و این مسیر برای همیشه باقی خواهد ماند. حال اگر یک پیام خاص (که می تواند یک الگوی رفتاری خاص باشد)، بارها و بارها تکرار شود، آن مسیر عصبی برای نورون ها در دسترس تر قرار میگیرد و نورون ها تمایل بیشتری برای عبور از آن مسیر پیدا خواهند کرد که این اتفاق در درون مغز ما به این شکل می باشد، و ما در بیرون با عادت رفتاری خاصی رو به رو خواهیم بود.
پس مسیر عصبی ایجاد شده توسط نورون ها در مغز به نوعی علت، و رفتار ما در محیط اطراف معلول به حساب می آیند.

نکته ای که باید به آن توجه کنیم این است که در طول زندگی هر اتفاقی که رخ میدهد، مغز ما برای آن یک مسیر عصبی خاص ایجاد می کند؛ و هرچه آن اتفاق پر تکرار تر باشد آن مسیر برای نورون ها، مسیری بهتر و پرکاربرد تر خواهد بود و نورون ها علاقه مند به انتقال پیام های خاصی از آن مسیر هستند.

مثلا کودکی که والدینش به تازگی برای او دوچرخه ای خریدند نمی تواند دوچرخه سواری کند، و نیاز به یک کمک کننده دارد. اما همین کودک پس از چندی براحتی بدون هیچ کمکی می تواند دوچرخه سواری کند. در واقع در این مدت نورون ها مسیر عصبی خاصی را ایجاد کرده اند که در مهارت ها و تصمیمات کودک برای دوچرخه سواری اثر مثبت می گذارند.
یا شخصی که به تازگی مشغول به آموزش رانندگی شده. چنین شخصی در ابتدا شاید به حرکت در آوردن ماشین برایش سخت باشد، اما پس از مدتی تبدیل به راننده ای مسلط می شود.
تفاوت سطح رانندگی شخص نسبت به روز های اول رانندگی خود، تنها مربوط به نورون ها و مسیر عصبی شکل گرفته در مغز وی می باشد.
حال این مسیرهای عصبی تنها برای مهارت ها شکل نمیگیرند؛ بلکه الگوهای رفتاری بی شماری هستند که مسیر عصبی مخصوص خود را در مغز انسان دارند.
مثلا کودکی که پدری عصبی دارد، هربار با دیدن رفتار غضبناک پدر، یک مسیر عصبی در مغزش شکل می گیرد که الگو برداری شده از رفتار پدرش می باشد؛ و در آینده نورون های عصبی تمایل بسیار زیادی برای عبور از این مسیر دارند، که معلول چنین اتفاقی در بیرون، فرزندی خشمگین خواهد بود.
یا زمانی که سر کودکی به دیواری اصابت می کند، پدر و مادر برای ساکت کردن او دیوار را کتک می زنند و این رفتار باعث ایجاد یک مسیر عصبی در مغز کودک خواهد شد که نتیجه ی آن می شود این ذهنیت: که من هیچ زمان مقصر نیستم! حتی اگر بر اثر بی توجهی سرم به دیواری ثابت برخورد کند!
این مسیرهای عصبی چنان قدرتمند هستند که حتی اگر شخص در بزرگسالی نسبت به عمل ناآگاهانه و اشتباه خود نیز آگاه باشد باز هم در اکثر مواقع در برابر این رفتارها تسلیم می شود و کاری از وی ساخته نیست!
مثلا شخصی می داند که خشونت، اوج سبک مغزی است؛ اما در خیلی از مواقع "بی اختیار" عصبی و خشونت به خرج می دهد!
یا شخصی که می داند مسئولیت پذیر بودن در زندگی تا چه حدی می تواند به بهبود کیفیت زندگی وی کمک کند، اما همیشه از زیر بار مسئولیت فرار می کند!
اینها نمونه های خیلی کوچکی از میلیون ها مسیر عصبی شکل گرفته شده در مغز انسان هست که رخنه در "مرکز تصمیم گیری مغز ما" دارند. به همین خاطر است که خیلی از اعمال انسان، اعمالی بی اختیار هستند که حتی با وجود آگاهی شخص مبنی بر اشتباه یا بیهوده بودن آن عمل یا رفتار، باز هم از سوی شخص تکرار می شود...!

به این فرآیند شکل گرفته که متاثر از محیط اطراف و گذشتگان ماست، بایاس های ذهنی می گویند.
هرشخص در درون ذهن خود هزاران بایاس ذهنی را با خود به دوش می کشد که اینها همان مسیرهای عصبی مختلف داخل مغز هستند.
بایاس های ذهنی تاثیر کاملا مستقیم در سیستم تصمیم گیری افراد دارند. پس به خوبی می توانیم درک کنیم که بخش زیادی از تصمیم گیری های افراد و همینطور سلایق و انتخاب های آنها، بر اساس پایه ریزی هایی است که خود شخص در انتخاب آن هیچ نقشی نداشته...

حال با وجود بایاس های ذهنی فراوان در هر شخص(بایاس هایی که مستقیم بر روی سیستم تصمیم گیری انسان اثر دارند)، آیا می توان اهمیت روانشناسی و خودشناسی را کتمان کرد؟!
اهمیت دانستن سبک های مختلف در تکنیکال ، یا آموختن و داشتن ستاپ های معاملاتی بیشمار ، یا حتی دنبال کردن مباحث فاندامنتال در چیست؛ وقتی که تصمیم نهایی برگرفته از ادراک ما نسبت به چارت و مارکت نیست...؟!

در ادامه ی مقالات، به معرفی و شرح کامل بایاس های ذهنی مختلف که در "سیستم تصمیم گیری معامله گر" خلل ایجاد می کنند، خواهیم پرداخت تا بتوانیم نسبت به مسیرهای عصبی شناخته نشده در داخل مغز انسان(بایاس های ذهنی) که اثرگذاری منفی در تصمیم گیری ما دارند، بهترین ساز و کار را ایجاد کنیم...